حرف ها بر سر دلم عقده کرده است.... آدم ناراحت دوست داره با یکی حرف بزنه عاشقش بودم عاشقم نبود برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .
شش روز است نگذاشته اند حرف بزنم...
می خواهم گوشه ای بنشینم و تنها باشم...
حرف بزنم، بنویسم، بگویم...
انگشت هایم خمیازه می کشند...
باید بنویسم...
این حرفها را نمی شود تحمل کرد،
بیشتر از این در دل نگه داشت...
ورم می کند و رنجم می دهد....
می روم...
کجا بروم؟؟؟
دکتر علی شریعتی
فقط حرف..................
و دوست داره طرف مقابلشم گوش بده
فقط گوش..............
نه صحبتی
نه نصیحتی
نه حرفی
نه هیچ چیز دیگری.....
وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود
حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن:
یکی بود یکی نبود
یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن .
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ،
از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .
هنر نبودن دیگری !
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |