سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشق شب بارانی ما دو دوست زیر چتر بادبادکهای روشن آسمان...

مهزاد جان

 

به این فکر می کنم که ما دقیقا روی این کره ی زمین... توی این دنیا داریم چچچی کار می کنیم؟؟؟

چرا انقد بضی چیزا رو جدی گرفتیم و بضی چیزا رو غیر جدی....

فک می کنم که خدا عجب صبری داره....

بقیه اش بمونه تا بعد...........

همین....:-)


نوشته شده در شنبه 92/2/14ساعت 9:46 صبح توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

مهزاد جان


نوشته شده در شنبه 92/2/14ساعت 9:0 صبح توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

ووووو

 

به روایتی.....:

اگر این سطح پر از آدمهاست.....

پس چرا مهدی زهرا تنهاست....

 


نوشته شده در جمعه 92/2/13ساعت 11:0 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

مهزاد جان

یه وختایی فقط با خاطره هام زندگی میکنم....

...تا اون روز خیلی خوب برسه.....

:)

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/2/12ساعت 9:17 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد...

 

 

لب تو میوه ی ممنوعه ولی لب هایم

هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد...

 

 

همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچکس هیچکس اینجا به تو مانند نشد...

 

 

هرکسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد...

 

 

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند

نشد...


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/29ساعت 11:16 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

هر کسی دوتاست
و خدا یکی بود
و یکی چگونه می توانست باشد ؟

هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .
و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود .
و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن ...
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .
و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟

و خدا بود و عدم
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود
با نبودن نتوان بودن
و خدا تنها بود
هر کسی گمشده ای دارد .
و خدا گمشده ای داشت ...
دکتر علی شریعتی 
  

نوشته شده در چهارشنبه 91/11/11ساعت 10:54 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

من عاااااااشق این شعرم!چشمک

 

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

 

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود

گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

 

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

 

پر می کشی و وای به حال پرنده ای

کز پشت میله قفسی عاشقت شده است

 

آیینه ای و آه که هرگز برای تو

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

 

فاضل نظری

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4ساعت 6:33 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

حرف ها بر سر دلم عقده کرده است....


شش روز است نگذاشته اند حرف بزنم...


می خواهم گوشه ای بنشینم و تنها باشم...


حرف بزنم، بنویسم، بگویم...


انگشت هایم خمیازه می کشند...


باید بنویسم...


این حرفها را نمی شود تحمل کرد،


بیشتر از این در دل نگه داشت...


ورم می کند و رنجم می دهد....
می روم...


کجا بروم؟؟؟

 

دکتر علی شریعتی

 

222


نوشته شده در جمعه 91/8/12ساعت 9:2 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

 

 

آدم ناراحت دوست داره با یکی حرف بزنه
فقط حرف..................
و دوست داره طرف مقابلشم گوش بده
فقط گوش..............
نه صحبتی
نه نصیحتی

نه حرفی
نه هیچ چیز دیگری.....

 


زطذذزطذ


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/11ساعت 5:50 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

                    عاشقش بودم عاشقم نبود

                    وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود

                    حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن:


                    یکی بود یکی نبود
                    

                    یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن .

برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.

                    هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ،  دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ،

برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .

                     از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .

                     و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .

                     هنر نبودن دیگری !

    
    
lonely







نوشته شده در چهارشنبه 91/8/10ساعت 9:0 صبح توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


کد موسیقی برای وبلاگ