به این فکر می کنم که ما دقیقا روی این کره ی زمین... توی این دنیا داریم چچچی کار می کنیم؟؟؟ چرا انقد بضی چیزا رو جدی گرفتیم و بضی چیزا رو غیر جدی.... فک می کنم که خدا عجب صبری داره.... بقیه اش بمونه تا بعد........... همین....:-) به روایتی.....: اگر این سطح پر از آدمهاست..... پس چرا مهدی زهرا تنهاست.... یه وختایی فقط با خاطره هام زندگی میکنم.... ...تا اون روز خیلی خوب برسه..... :) به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد... لب تو میوه ی ممنوعه ولی لب هایم هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد... همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچکس هیچکس اینجا به تو مانند نشد... هرکسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد... خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند من عاااااااشق این شعرم! با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است پر می کشی و وای به حال پرنده ای کز پشت میله قفسی عاشقت شده است آیینه ای و آه که هرگز برای تو فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است فاضل نظری حرف ها بر سر دلم عقده کرده است.... آدم ناراحت دوست داره با یکی حرف بزنه عاشقش بودم عاشقم نبود برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .
نشد...
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا بود و عدم
شش روز است نگذاشته اند حرف بزنم...
می خواهم گوشه ای بنشینم و تنها باشم...
حرف بزنم، بنویسم، بگویم...
انگشت هایم خمیازه می کشند...
باید بنویسم...
این حرفها را نمی شود تحمل کرد،
بیشتر از این در دل نگه داشت...
ورم می کند و رنجم می دهد....
می روم...
کجا بروم؟؟؟
دکتر علی شریعتی
فقط حرف..................
و دوست داره طرف مقابلشم گوش بده
فقط گوش..............
نه صحبتی
نه نصیحتی
نه حرفی
نه هیچ چیز دیگری.....
وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود
حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن:
یکی بود یکی نبود
یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن .
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ،
از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .
هنر نبودن دیگری !
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |