مشق شب بارانی ما دو دوست زیر چتر بادبادکهای روشن آسمان...
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که
پدر تنها قهرمان بود
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
مرحوم حسین پناهی
نوشته شده در یکشنبه 91/6/19ساعت
2:5 صبح توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |