مشق شب بارانی ما دو دوست زیر چتر بادبادکهای روشن آسمان...
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد؟؟ آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی، آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد...
نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت
11:54 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |