سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشق شب بارانی ما دو دوست زیر چتر بادبادکهای روشن آسمان...

آه آه از دل من

که ازو نیست به جز خون جگر حاصل من


زانکه هر دم فکند جان مرا در تشویش


چه کنم با دل خویش؟



چه دل مسکینی

 


که غمین می شود اندر غم هر غمگینی


هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصه میش


چه کنم با دل خویش؟


در دلم هست هوس

 


که رسد در همه احوال به درد همه کس

چه امیری متمول چه فقیری درویش


چه کنم با دل خویش؟



طفل عریانی دید


چشم گریانی و احوال پریشانی دید


شد چنان سخت پریشان که مرا ساخت پریش


چه کنم با دل خویش؟



دیده گردید فقیر


بهر نان گسنه آن گونه که از جان شد سیر


دل من سوخت بر او یا جگر من شد ریش


چه کنم با دل خویش؟


زارم از دست عدو


چه کنم دل نگذارد که برم حمله بدو


بس که محتاط به بار آمده و دوراندیش


چه کنم با دل خویش؟



گر درافتم با مار


نیست راضی دل من تا کشد از مار دمار

لیک راضی است که از او بخورم صدها نیش


چه کنم با دل خویش؟


دارد این دل اصرار

که من امروز شوم بهر جهانی غمخوار


همه جا در همه وقت و همه را در همه کیش
 

چه کنم با دل خویش؟


از برای همه کس


دل "بیرحم" در این دوره به کار آید و بس

نرود با دل پر عاطفه کاری از پیش


چه کنم با دل خویش؟

 

قبب


نوشته شده در شنبه 92/2/14ساعت 10:0 صبح توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


کد موسیقی برای وبلاگ