سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشق شب بارانی ما دو دوست زیر چتر بادبادکهای روشن آسمان...

حرف ها بر سر دلم عقده کرده است....


شش روز است نگذاشته اند حرف بزنم...


می خواهم گوشه ای بنشینم و تنها باشم...


حرف بزنم، بنویسم، بگویم...


انگشت هایم خمیازه می کشند...


باید بنویسم...


این حرفها را نمی شود تحمل کرد،


بیشتر از این در دل نگه داشت...


ورم می کند و رنجم می دهد....
می روم...


کجا بروم؟؟؟

 

دکتر علی شریعتی

 

222


نوشته شده در جمعه 91/8/12ساعت 9:2 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

 

 

آدم ناراحت دوست داره با یکی حرف بزنه
فقط حرف..................
و دوست داره طرف مقابلشم گوش بده
فقط گوش..............
نه صحبتی
نه نصیحتی

نه حرفی
نه هیچ چیز دیگری.....

 


زطذذزطذ


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/11ساعت 5:50 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |

                    عاشقش بودم عاشقم نبود

                    وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود

                    حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن:


                    یکی بود یکی نبود
                    

                    یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن .

برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.

                    هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ،  دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ،

برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .

                     از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .

                     و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .

                     هنر نبودن دیگری !

    
    
lonely







نوشته شده در چهارشنبه 91/8/10ساعت 9:0 صبح توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |




یه وقتایی خودم رو بغل میکنم
 
و میگم : غصه نخور دیوونه!!!
من که باهاتم.......


نوشته شده در پنج شنبه 91/7/13ساعت 3:27 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


کد موسیقی برای وبلاگ